گیسوی تو معنا کرد مفهومِ پریشانی
چشمِ سیه ات زیباست مثلِ شبِ بارانی
از عشقِ تو زیبارو امشب غزلی گفتم
هر چند که می دانم آن را تو نمی خوانی
عمریست که می دانی دلدادهیِ تو هستم
یا سنگدلی جانم، یا عشق نمی دانی
در طالع من بوده دیوانگی و حسرت
عاقل نشدم هرگز، از بیم پشیمانی
تسخیرِ خیالِ تو،... جرمِ منِ عاشق بود
این بود مجازاتم؟؟... مهجوری و هجرانی؟؟
از ما که گذشت امّا، این رسم مروّت نیست
یک عمر برنجانی، یک عمر بسوزانی
دنیا نبود باقی آخر به چه می نازی؟
مرگ است سرانجامت هر چند سلیمانی
من شرط بلاغت را، گفتم به تو ای مه رو
یا پند بگیر از آن، یا هرچه که خود دانی
#جواد_امیرحسینی
۲۵ دی ۱۴۰۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 26 دی 1400 09:40
درود بر شما
رزمین فروزان 27 دی 1400 12:24