آخر این قفلِ قفس را من شبی خواهم شکست
بندهایِ دست و پایِ خویش را خواهم گسست
عاقبت عقل و خرد را زیرِ پا خواهم گذاشت
در به رویِ کوچهیِ عشق و جنونم را چو بست
از حصارِ شرمِ بیجا یک شبی خواهم گریخت
می برم آخر به گیسویِ پریشانِ تو دست
تا که کامل تر کنم بی باکی و دیوانگی
می گذارم سر به رویِ سینهیِ تو مستِ مست
این سوالِ هر شبم را لاجرم می پرسمت:
«ذرّه ای از مهر من در قلب تو، ای عشق، هست»؟
#جواد_امیرحسینی(مهراد)
12 بهمن 1400
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 16 بهمن 1400 11:12
سلام ودرود
علی معصومی 18 بهمن 1400 05:39
درود ها ارجمند
و خدای مهربان همراهتان
◇◇◇◇