با دلِ حسرت کشم، هر شب مدارا می کنم
سوزِ دل را با سرشکِ غم، مداوا می کنم
چون کبوتر، زخمیِ صیّادِ دهرم، روز و شب
آسمان را از دلِ زندان، تماشا می کنم!
سهمَم از پروانگی، یک پیلهیِ پیچیده بود
خواب دیدم پیله را، آخر ز تن، وا می کنم
مرگ من نزدیک و امّا من، به شوقِ وصلِ تو
بازیِ تقدیر را، امروز و فردا می کنم
روز را با آبرویِ عشق تو، سر می کنم
چشم خود را نیمه شب با گریه، رسوا می کنم
می شوی پنهان ز چشمانم اگر چه روزها
مثلِ رویا، من تو را در خواب، پیدا می کنم
بغض پنهان در گلو، آرام سر وا می کند
با خیالت، ماه روشن! گفتگوها می کنم
سفرهیِ دل را برایت باز هم، وا می کنم
قصّهیِ دلدادگی را با تو نجوا می کنم
شکوه از تو؟! وایِ من، نه! هر چه می خواهی بکن
من غمِ عشقِ تو را در خاطرم جا می کنم
شاعری شوریده ام، حتّی اگر ترکم کنی
با غزل هایم تو را مجنون و شیدا می کنم
#جواد_امیرحسینی(مهراد)
26 مهر 1402
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 09 آبان 1402 10:23
درود بر شما
سروش اسکندری 09 آبان 1402 10:44
درود فراوان بر شما
سیاوش دریابار 10 آبان 1402 15:03
حدیث درد می باید نوشتن
کلام سرد می باید نوشتن
حدیث تو جور و جفا بود
بنام مرد می باید نوشتن
با سلام
درود بر شما و قلم شیوایتان
موفق و مانا باشید