رهایم کردی و بگزاشتی آسوده ام بــا خود
نپنداری که من آسوده ام آلوده ام بـــــا خود
بدونت سالهاست زیـــر شکنجه ی دلم هستم
بدونت سالهاست زیر منت ها بوده ام با خود
چه هیچ هیچم اگر بینی با جشم خیره بینت تو
چه پیچ پیچم با درد ها مانند روده ام بـــا خود
بسیار شب ها که از اشک حلم خوابم نمی آمد
یقین کن تا سحر لالایی ها سروه ام بـــــا خود
بلی این است درد سر که از عشق یاد گار دارم
دیگر عاشق نمیشوم چو عهد نموده ام بـا خود
جهان زیباست میگوند لذت ببر و شکر بگزار
جهان را لذتی نیست بیتو من آزموده ام با خود
خبر نداری ای "نژند " به دنبالت بدون تـرس
تک و تنها سیاهی های شب پیموده ام با خود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 02 آبان 1401 14:49
درود بر شما