《فردای روشن》 غزل
غم مخور ای دل که این ظلمت به پایان می رسد
بعد از این شام سیه خورشید تابان می رسد
گر چه باغ ما خزان باشد در این شام سیاه
در طلوع صبح فردا آن گلستان می رسد
لاشه خواران بر سر این لاشه در حال ستیز
ماهی و دریای آبی مرغ طوفان می رسد
این کویر تشنه دریا می شود روزی دگر
از برای ماهیِ لب تشنه باران می رسد
مرغ دل روزی رها خواهد شد از کُنج قفس
آن کلید قفل مشکل های زندان می رسد
عاقبت پایان پذیرد عمر بیداد و ستم
می رود این جغد شوم و مرغ خوشخوان می رسد
می شود روزی رها جنگل ز دست روبهان
پادشاه جنگل آن دَم شیر غُرّان می رسد
روزگاری غُصّه های جان شود یک قصّه ای
درد و غم ها می رود آرامش جان می رسد
کاخ بیداد و ستم ویران شود با سوز و آه
چون دَمد شمس فروزان مرگ شیطان می رسد
《مخلص صادق》شب یلدا شود آخر سحر
روشنی بخش جهان شمس فروزان می رسد
دوشنبه۱۴۰۰/۸/۱۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 فروردین 1402 15:55
سلام ودرود
محمدهادی صادقی 16 فروردین 1402 08:31
سلام بزرگوارید