《گنهکاران》 غزل
شب تار است و اینجا آسمانش رنگ آبی نیست
در این صحرای بی پایان چرا حتّی سرابی نیست؟
چرا دیگر نمی نوشد کسی از باده ی هستی؟
مگر در ساغر این آدمی مِی یا شرابی نیست؟
وزد باد خزان گلها همه پَرپَر در این ایّام
چرا گلها همه پَرپَر شده امّا گلابی نیست؟
شب تارست و رَه کج می رود آدم در این ظلمت
چرا کج می رود آدم مگر راه صوابی نیست؟
شده در خواب غفلت آدمی طِی می شود عمرش
به پایان می رسد عمر گران، گو وقت خوابی نیست
تمام آسمان خشکیده رنگش ظلمت و تارست
نه خورشید فروزانی نه باران و سحابی نیست
به دنبال خدا در کلبه می گردد و یا مسجد
برای این مسلمانی دعای مستجابی نیست
تو کوری و نمی بینی خدا همسایه ات گشته؟
نگیری دست یک افتاده را جای ثوابی نیست
هوا سرد است و تاریک است و دلها پُر شده از غم
نه خورشید فروزانی نه نور ماه تابی نیست
گُنه پُر گشته در عالم بدان ای《مخلص صادق》
برای این گنهکاران شبی تار است و آبی نیست
جمعه۱۴۰۰/۷/۳۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 15 فروردین 1402 10:30
درود بزرگوار ا
محمدهادی صادقی 16 فروردین 1402 08:27
سپاس از نگاهتان
دکتر سیدمحمدرضا لاهیجی 16 فروردین 1402 21:17
سلام
پدر جان شعر خوبیست، صداالبته جای تراش خوردن و ویرایش و پالایش دارد
فرض مثال می و شراب در کنارهم حشوند