《بهار می آید》 غزل
بگو به فصل زمستان بهار می آید
چراغ روشن این شام تار می آید
اگر چه فصل خزان است و برگها همه زرد
ز بعد فصل خزان لاله زار می آید
نخوان تو جغد شب اینجا سحر شود آخر
نوا و نغمه ی مرغ هَزار می آید
بدان که کاخ ستم عاقبت شود ویران
خرابه می شود آن تک سوار می آید
بگو به روبه مکّاره مرگ تزویر است
دوباره شیر نری بیقرار می آید
اگر چه مار بدوشی شدی تو ای ضحّاک
بدان که کاوه ی این روزگار می آید
بدان که ما همه از نسل سربدارانیم
دوباره خنجر کهنه به کار می آید
خلاصه پرده ی ظلمت کنار خواهد رفت
طلوع صبح سپیدی نگار می آید
اگر چه همدم دل گشته این زمان اندوه
زمان مرگ غم بیشمار می آید
نگر تو《مخلص صادق》که صبح نزدیک است
ز بعد فصل زمستان بهار می آید
دوشنبه۱۴۰۰/۷/۲۶
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 18 فروردین 1402 12:37
سلام ودرود