«زمستان می رود» غزل
ای زمستان می رسد روزی بهار
می شود سر سبز و خرّم روزگار
چشمه ی خشکیده دریا می شود
رنگ آبی می شود این شوره زار
بلبل خوشخوان بروی شاخه ها
سرو خوش قامت شود ، این چوب دار
عشق لیلی آتش جان می شود
می شود مجنون دوباره بیقرار
می دمد خورشید خوشبختی ، سحر
می رود این ظلمت شبهای تار
جغد شومی نیمه شب زینجا رود
می رسد از رَه بسی مرغ هَزار
این بیابان باغ و بُستان می شود
در زمینش گُل بروید جای خار
می شود سلطان جنگل شیر نر
روبه مکّاره در حال فرار
کاخ بیداد و ستم ویران شود
بانگ آزادی زند آن تک سوار
«مخلص صادق» زمستان می رود
بعد سرما می رسد از نو بهار
دوشنبه1402/2/4
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 05 اردیبهشت 1402 10:45
درود بر شما
محمدهادی صادقی 06 اردیبهشت 1402 19:11
سپاس از نگاهتان