《مرگ آدم》 غزل
گو به آدمها که در خوابید مرگ آدمیست
راه خود گُم کرده می نالید مرگ آدمیست
پیرو نفس هوا هستید ای گُم کرده رَه
زان چه رو بر خویش می بالید مرگ آدمیست
قلبها سنگی نَفَس محبوسِ در زندان دل
در غُل و زنجیر و زندانید مرگ آدمیست
پرتوی از مهربانی نیست در جان شما
اینچنین کور و نمی تابید مرگ آدمیست
آسمانِ قلبتان پوشیده از ابر سیاست
زان چه رو هرگز نمی بارید مرگ آدمیست
خنجر کین را فرو کردید در سیمای عشق
دشمنید از عشق بیزارید مرگ آدمیست
در قفس مرغ خوش آوا را اسیرش کرده اید
جغد شب گردیده می خوانید مرگ آدمیست
باغتان باشد خزان در آن نمی روید گلی
خار و خس روئیده شنزارید مرگ آدمیست
روحتان زنگار دارد دیگر آن آئینه نیست
ای بنی آدم که بیمارید مرگ آدمیست
《مخلص صادق》فروزان نیست ماهِ آدمی
ای بنی آدم شب تارید مرگ آدمیست
دوشنبه۱۴۰۰/۶/۲۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 11 اردیبهشت 1402 09:56
!درود