《دل》 غزل
دل نلرزد که ببیند غم مظلوم گِل است
آن گِلی خانه ی غمدیده شود عین دل است
با محبّت بدهد خانه ی دل بوی خوشی
خانه ای بوی محبّت ندهد خشت و گِل است
دَم آدم بزند ، آن رَه آدم نرود
در چنین رَهگذری آدم بی دل خِجل است
خار و خس گر شود آدم ، نشود سرو روان
بوزد باد خزان آدم بی دل که وِل است
گر دلی عشق و محبّت نکشد شعله ز آن
دل خالی شده از آتش عشقی کِسِل است
ندهد بوی خوش هر دانه و آهوی چمن
مُشک آهوی خُتن بهتر از آن عطر هِل است
آدمی را زِبلی راه و روش هرگز نیست
حقّه بازی بشود آدم بی دل زِبل است
آدمی گر بزند بال و پَری مرغ هماست
مرغ بی بال و پَری گر شود آدم خِپِل است
بوی گُل می دهد هر دل که در آن شعله بپاست
شعله ی عشق و محبّت همه همراه دل است
گر دهد《مخلص صادق》دل ما بوی ریّا
دلی پُر رنگ و ریّا شد فقط آن مشتی گِل است
چهارشنبه۱۴۰۰/۶/۱۷
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 15 اردیبهشت 1402 12:41
.مانا باشید و شاعر