«گذشت جوانی» غزل
شدم پیر دوران جوانی گذشت
شب و روز این زندگانی گذشت
شده قامتم خم به زیر فشار
کمانی شدم ، ناگهانی گذشت
چو خشکیده شد چشمه ی شور و حال
ندیدم زمان را ، زمانی گذشت
زده برق و بادی و طوفان ز پی
چو تیر رها از کمانی گذشت
سپر شد بهار و زمستان رسید
بهاری نیامد ، خزانی گذشت
نشد گل چنان غنچه ی زندگی
که طوفان ز این بوستانی گذشت
سیاهی گذر کرد و شد مو سپید
سیه موی زیبا به آنی گذشت
گهی رنج و غم بود و گه شور و حال
یکی آمد و خاندانی گذشت
مسافر به پایان رسید این سفر
ز این گله گرگ و شبانی گذشت
تو هم «مخلص صادقا» می روی
شدی پیر و عشق جوانی گذشت
جمعه1402/2/15
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 18 اردیبهشت 1402 08:49
درود بر شما
محمدهادی صادقی 19 اردیبهشت 1402 09:38
درود بر نگاه زیبایتان