《که بود》 غزل
شد اسیر روبهی آن شیر غرّانی که بود
روبهی مکّاره آمد جای سلطانی که بود
آسمان دیگر نشد روشن در آن شام سیاه
شد اسیر شام تاری ماه تابانی که بود
ابر تیره آمد و خورشید تابان شد اسیر
رفته از اینجا تمام اَبر بارانی که بود
بعد آن باد خزان مرگ شقایق سر رسید
لاله ها خشکیده شد در باغ و بُستانی که بود
چهار فصلش شد زمستان سوز و سرما سر رسید
شد زمستان عاقبت فصل بهارانی که بود
جغد شوم شب بیامد مرغ خوش آوا چو رفت
پَر زد از آن باغ گل مرغ خوش الحانی که بود
گِرد آن شمع فروزان پَر نزد پروانه ای
قطره قطره آب شد شمع فروزانی که بود
خار و خس پُر شد به جای گل در آن دشت و دَمن
شوره زاری شد در اینجا آن گلستانی که بود
خانه ی دل شد پُر از غم شور و شادی پَر کشید
شاد ، دل دیگر نشد چون روزگارانی که بود
گله شد بی صاحب اینجا《مخلص صادق》شبی
گرگ خونخواری نشسته جای چوپانی که بود
پنجشنبه۱۴۰۰/۵/۲۸
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 21 خرداد 1402 22:56
سلام ودرود
محمدهادی صادقی 22 خرداد 1402 18:02
درود بر شما بزرگوار
سیدحسن نبی پور 24 خرداد 1402 09:15
احسنت ودرودبرشماعالی بوداستادقلمتان ماندگار
سامان نظری 24 خرداد 1402 10:31
درود