《چرا ، چرا》 غزل
چرا بلبل نمی خواند در این باغ خزان تنهاست؟
چرا مرگ شقایق ، سوسن و آلاله و میناست؟
چرا دیگر نمی تابد در اینجا شمس عالمتاب؟
چرا شام سیاهی گشته آدم کور و نابیناست؟
چرا آن آتش عشق فروزان نیست در دلها؟
چرا مرگ محبّت گشته دل پُر کینه نازیباست؟
چرا خشکیده گشته چشمه ها ، آبی نمی باشد؟
شده یک شوره زاری ماهیِ لب تشنه ناپیداست
چرا دریا شده طوفان و رنگ آن شده گلگون؟
در این طوفان شکسته کشتی گویی آخر دنیاست
چرا تیغ تبر تیز است و اینجا باغبان دشمن؟
خزان گردیده باغ اینجا ببین مرگ صنوبرهاست
چرا غارت شده این خانه دزدان گرگ خونخوارند؟
یکی در قعر چاه و دیگری در گنبد میناست
چرا انسان به قدرت می رسد خونخوار می گردد؟
برای قدرت و زر اینچنین دیوانه و شیداست
چرا از بوی لاشه گرگ آدم می شود خونخوار؟
شود کفتار و کرکس اینچنین خونخوار و بی پرواست
تو گویی مرگ آدمها شده ای《مخلص صادق》
چرا در این مسیر زندگانی آدمی تنهاست؟
سه شنبه۱۴۰۰/۵/۱۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 06 تیر 1402 12:40
قاسم لبیکی 06 تیر 1402 18:50
درود شاعر گرامی
بسیار زیبا و دلنواز سروده اید
پاینده باشید
سپاس