《امید به فردا》 غزل
ما به امید طلوع صبح فردا زنده ایم
گر نباشد صبح امیدی هم اکنون مُرده ایم
گر چه شام ظلمت یلدا شده عمرش دراز
ما به امید رُخ خورشید فردا مانده ایم
عاقبت از باده ی شیرین شود پُر جام ما
ما که از جام پُر از زقّوم تلخی خورده ایم
بلبلی خوشخوان نگشتیم ما در این باغ خزان
در قفس بودیم و در کُنج قفس افسرده ایم
با فریب روبه مکّاره بال ما شکست
با دلی آشفته این شام سیه سر بُرده ایم
زخم جان ما ز بیداد است و ظلم حاکمان
ما ز ظلم حاکمان رنجیده و آزرده ایم
باغبان این باغ ما را از چه رو کردی خزان
باغبان در دست تو تنها تبر ما دیده ایم
سالها می باشد اینجا نغمه ی بلبل که نیست
ما فقط قو قویِ جغد شوم شب بشنیده ایم
گر شود طوفان مکن شک کاخشان ویران شود
همچو آتش زیر خاکستر کنون خوابیده ایم
عاقبت دان《مخلص صادق》سحر خواهد رسید
ما به امید طلوع صبح فردا زنده ایم
دوشنبه۱۴۰۰/۵/۱۱
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 04 تیر 1402 17:29
سلام ودرود