«رهایی از نفس» غزل
اگر روزی رها از بند این حیوان شود آدم
بپوشد جامه ای زیبا ز نو انسان شود آدم
اگر جام دلش را پُر کند از باده ی هستی
نشیند گوشه ی میخانه چون رندان شود آدم
اگر ماهی شود در شام تار زندگی امشب
در این فصل زمستان آتشی سوزان شود آدم
اگر در باغ پُر از خار و خس یک مرهمی گردد
برای زخم گل یک بلبل خوشخوان شود آدم
اگر آنجا که پُر از مار و مور و روبه پیر است
برای لحظه ای یک شیر نر سلطان شود آدم
اگر از این غل و زنجیر نفسانی رها گردد
رها از نفس اماره ز آن شیطان شود آدم
اگر در این کویر خشک دلتنگی شود اَبری
برای تشنه لب یک قطره ی باران شود آدم
اگر روزی شود عاشق ، در این دنیای بی مهری
شود مجنون و چون عشاق سرگردان شود آدم
چه زیبا می شود عالم اگر انسان شود آدم
چراغ مهربانی در دلش تابان شود آدم
بیا ای «مخلص صادق» تو هم یک لحظه انسان شو
در آن لحظه رها از بند این زندان شود آدم
جمعه1402/4/9
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 17 تیر 1402 11:23
سلام ودرود
محمدهادی صادقی 19 تیر 1402 02:36
درود بر شما