《اسارت》 غزل
باران ، ببار امشب لب آلاله خشکیدست
مرغ غزلخوان گوشه ای بنشسته غم دیدست
جغدان شب فرمانروای این شب تارند
در این شب ظلمت هوا گویی که گندیدست
باغ و گلستانش نمی روید در آن لاله
در هر کنار و گوشه ای خاری که روئیدست
مرغ همایی را نمی بینم کند پرواز
کفتار و کرکس بر سر این سفره خوابیدست
در پُشت ابر تیره مَه گردیده زندانی
ماهی نمی بینم شب ظلمت نتابیدست
در حنجره بغضی شده فریادِ خاموشی
زندانیِ ظلمت در اینجا نور خورشیدست
ققنوس در آتش نمی زاید دگر ققنوس
در آتش حرص و حسد گرگی چو زائیدست
بوی ریّا می آید از سجّاده ها امشب
از شاخه ی گل جای گل رنگ و ریّا چیدست
دادی نمی بینم در این دنیا همه بیداد
آزادی و آزادگی در بند و تبعیدست
یلدا به پایان می رسد دان《مخلص صادق》
روشن شود این آسمان دنیا به امیدست
شنبه۱۴۰۰/۵/۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 24 تیر 1402 12:30
.مانا باشید و شاعر
محمدهادی صادقی 24 تیر 1402 16:25
سپاس