《خسته》 غزل
خسته ام از این همه جور و جفای روزگار
خسته از گرگان و کفتاران در حال شکار
خسته از نامردمی ها بی وفائی ها ستم
خسته از این ظلمت و تاریکیِ شبهای تار
خسته از سجّاده ها از زاهدان پُر فریب
خسته از روباه مکّار و شغال این دیار
خسته از فریاد مانده در گلو این بغض پیر
از طنابی حلقه ای گردد برای چوب دار
خسته از شام سیاه و چشم امیدی به صبح
خسته ام از این همه چشم براهی انتظار
خسته از این گوشه گیری خسته از فردای دور
خسته ام چشمی به در دارم که می آید سوار
خسته ام از حاکمان و خسته از بیداد و ظلم
خسته از کوچ پرستوهای در حال فرار
خسته ام از کرکس و کفتار و زاغان پلید
خسته از این لاشه خوارانی که باشند بیشمار
خسته ام از این قفس زندانی آن گشته ام
خسته ام از رنج و غمها خسته از احوال زار
خسته ام ای 《مخلص صادق》به چشمم خواب نیست
تا به کی ظلم ستمگر باشد اینجا ماندگار
سه شنبه۱۴۰۰/۴/۲۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 04 امرداد 1402 23:43
درود بزرگوار ا
محمدهادی صادقی 05 امرداد 1402 20:06
درود و سپاس