《سرمای زمستان》 غزل
در کوچه ها جز سوز و سرمای زمستان نیست
خشکیده شد سرو و صنوبر چون بهاران نیست
دیگر نمی آید نوای بلبلی خوشخوان
مرگ شقایقها شده اینجا گلستان نیست
بانگ خروسی در نمی آید در این زندان
فرمانروا در دست آن جز تیغ بُرّان نیست
دریا شده خاموش و مرگ موج تقدیر است
دریا نه آبی خون شده امواج و طوفان نیست
خشکیده اینجا چشمه ی آبی نمی باشد
در آسمان تار آن یک قطره باران نیست
در روز آن خورشید تابانی نمی تابد
شام سیاهی گشته امشب ماه تابان نیست
بوی ریّا می آید از سجّاده ها اینجا
در دست شیطانها بجز تسبیح و قرآن نیست
سلطان شده روباه مکّاری دهد فرمان
در بیشه ی خشکیده اش آن شیر غُرّان نیست
یک جنگل بی صاحبی بس هر که هر کی هست
گرگ و شغال و روبهانش تحت فرمان نیست
فصل زمستان می رود ای《مخلص صادق》
این سوز و سرما تا ابد در خانه مهمان نیست
پنجشنبه۱۴۰۰/۴/۱۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 11 شهریور 1402 08:47
.مانا باشید و شاعر
قاسم لبیکی 12 شهریور 1402 01:34
درودی به زیبایی موج آرام آب
به شاعر و این شعر زیبای ناب
زیبا بود
سپاس
سروش اسکندری 13 شهریور 1402 13:26
درود بر شما ... جناب صادقی بزرگوار سروده ی زیبایی از شما خواندم
توانا و شاعر باشید