《ظاهر فریب》 غزل
هدهدی لب تشنه بود و چشمه ای جاری ز آب
پیر دوران در کنار چشمه گویی بوده خواب
گفت با خود هدهد این ریشش نشان ریشه است
مردم آزاری نباشد ، راه او باشد صواب
با چنین اندیشه ای هدهد کنار چشمه رفت
ناگهان سنگی به چشمش خورده همچون یک شهاب
هدهد بیچاره با حال پریش و چشم کور
شکوه در پیش سلیمان بُرده بی تاب و شتاب
چون سلیمان حال هدهد دید گفت آن پیرمرد
چشم او را کور باید تا شود جانش کباب
گفته هدهد مشکل آن پیر در آن دیده نیست
ریش آن چون می فریبد می دهد بوی گلاب
گفت باید ریشه ی ریشش شود خشکیده چون
ظاهر آن می فریبد در بیابان چون سراب
هر کجا بوی ریّا باشد در آنجا لاشه ایست
در چنین شام سیاهی می شود حالت خراب
از ریّا کار و ریّا کاری همیشه دور باش
تا که حالت به شود حمد و ثنایت مستجاب
《مخلص صادق》فریب ریش ظاهر را مخور
تا ببارد رحمت باران برایت از سحاب
شنبه۱۴۰۰/۴/۵
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 شهریور 1402 11:13
سلام ودرود