《غارت》 غزل
گم شده گشتم من درمانده زار
اسب هوا را شده ام من سوار
دل به دلی من نسپردم دَمی
تا شود آسوده دل بیقرار
صبح سپیدی نشد آرامشم
رَه بسپردم به دل شام تار
شادیِ دل پَر زد و از خانه رفت
تیره برایم شده این روزگار
سبزیِ بُستان شده باغ خزان
نیست گلی پَر زده مرغ هَزار
چشمه ی امید دلم خشک شد
دشت پُر از گل شده یک شوره زار
ریشه ی جانم همه خشکیده شد
سرو وجودم شده یک چوب دار
خاک وطن رفته به یغما شبی
غارت و غارتگری از این دیار
هر چه که بوده همه را باختیم
بر سر این خاک کند او قمار
《مخلص صادق》شده خونین جگر
روبه مکّار شده مستشار
دوشنبه۱۴۰۰/۳/۱۷
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 29 شهریور 1402 19:59
درود و سلام موفق و مانا باشید
محمدهادی صادقی 31 شهریور 1402 07:38
سپاس جناب عاجلو عزیز
سروش اسکندری 31 شهریور 1402 23:05
درود بر شما ... جناب صادقی بزرگوار
سروده ای بسیار زیبا از شما خواندم
خیلی لذت بردم
شاعر بمانید
محمدهادی صادقی 02 مهر 1402 14:58
سپاس جناب اسکندری عزیز