《کدخدا》 غزل
ویرانه شد این خانه لعنت بر تو بادا کدخدا
بی دانه شد این لانه لعنت بر تو بادا کدخدا
باغ پُر از گل را خزان کردی شده یک شوره زار
در آن نروید دانه لعنت بر تو بادا کدخدا
دیگر ز مجنون و ز عشقش صحبتی در خانه نیست
عاقل شده دیوانه لعنت بر تو بادا کدخدا
ویرانه جای جغد شب باشد نه آن مرغ هَزار
بلبل نشد مستانه لعنت بر تو بادا کدخدا
از ساغر و ساقی خبر در گوشه ی میخانه نیست
ویرانه شد میخانه لعنت بر تو بادا کدخدا
مستی نمی بینم در این ویرانه دلها گشته خون
خالی شده پیمانه لعنت بر تو بادا کدخدا
پیدا نمی گردد دگر یک گوهر دُردانه ای
سنگی شده دُردانه لعنت بر تو بادا کدخدا
شمع فروزانی نمی باشد در این شام سیه
بالی نزد پروانه لعنت بر تو بادا کدخدا
رفتند زینجا دوستانِ با مروّت یک شبی
حاکم شده بیگانه لعنت بر تو بادا کدخدا
دان《مخلص صادق》شب ظلمت به پایان می رسد
کاخت شود ویرانه لعنت بر تو بادا کدخدا
شنبه۱۴۰۰/۳/۱۵
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 03 مهر 1402 15:47