《مهربانی》 غزل
در محفل حبیبان جز عشق بی ریّا نیست
آنجا که نور عشقیست جور و ستم سزا نیست
روزش نمی شود شب خورشید آن فروزان
در جمع این شفیقان یک سینه نارضا نیست
همچون خروس خوشخوان کبکش بخواند هر دَم
مرغ میان محفل یک مرغ بد نوا نیست
آئینه می شود دل در جمع بلبل و گل
جام دل بلورین جای غم و بلا نیست
عشق و محبّت دل گرما دهد به محفل
در خانه ی محبّت صحبت ز بی وفا نیست
دریا و آسمانش آبیِ آسمانیست
در زیر آسمانش فرق شه و گدا نیست
در روی شاخه هایش مرغ غزل بخواند
جایی برای جغد و آن زاغ بد صدا نیست
نفس هوای آدم در بند قلب پاک است
قلب پُر از محبّت در آن ریّا سزا نیست
آنجا بجز محبّت کاری ز کس نیاید
ظلم و ستم در آنجا بر دیگری روا نیست
گر《مخلصی و صادق》دان مهربان نباشی
جز داروی محبّت مرهم به زخم ما نیست
چهارشنبه۱۴۰۰/۳/۱۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 08 مهر 1402 08:06
محمدهادی صادقی 09 مهر 1402 22:42
سپاس