《خوی حیوانی》
با خود تو چه کردی که چنین گرگ پلیدی
بیراهه برفتی و به مقصد نرسیدی
چون عقرب جرّاره به جانها تو زدی نیش
هر لحظه تو با نیش زبانت بگَزیدی
در سفره ی گندیده ی هر لاشه نشستی
با گل ننشستی و ز این شاخه پریدی
در گوش تو جز ناله و فریاد زغن نیست
آوای خوش بلبل خوشخوان نشنیدی
با عشق و محبّت تو نکردی که نگاهی
زیبائی این باغ و گلستان تو ندیدی
روز آمد و شب در پی آن هم سپری شد
در چرخه تو این شام سیه را بگُزیدی
نیکی چه بدی داشت شدی آدم بد کین
نیکی تو نکردی و بدی را بخریدی
مشکل نگشادی و نکردی دلکی خوش
قفلی نگشادی چو نبودی تو کلیدی
با نفس هوا همره و همدم شده ای تو
از دام هوایت تو که هرگز نرهیدی
ای《مخلص صادق》نشدی آدم نیکی
همراه خودت بار گنه را بکشیدی
یکشنبه۱۴۰۰/۳/۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 21 مهر 1402 14:15
سلام ودرود
محمدهادی صادقی 22 مهر 1402 23:38
درود و سپاس