《آفت》
چرا دلا چراغ خاموش شده؟
سماور دلها چنین جوش شده
آفت زده به گندم دلامون
تو خرمن دلا پُر از موش شده
چرا شدیم خر زیر بار نشستیم؟
خریّت آویزه ی این گوش شده
وعده های پوچ و توخالی چی شد؟
حرفای تو خالی فراموش شده
ی روزگاری دل شیری داشتیم
چرا دلا ترسو چو خرگوش شده؟
پا شو ز جا لباس آرش بپوش
لباسامون دامن و روپوش شده
تا کی می خوایم مُرده باشیم راه بریم؟
غم برامون ی چای دمنوش شده
نه مُرده ایم نه زنده رفتیم کُما
چرا چنین آدمی بیهوش شده؟
آواز غم تو گوش ما می خونن
برای ما ملّا چو داریوش شده
《مخلص صادق》چی شد اینجوری شد؟
ماه شب ما چرا خاموش شده؟
پنجشنبه۱۴۰۰/۲/۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 13 آبان 1402 21:15
درود بر شما
محمدهادی صادقی 14 آبان 1402 23:34
درود و سپاس
سروش اسکندری 15 آبان 1402 08:52
درود بر شما جناب صادقی عالی سرودید
سیاوش دریابار 15 آبان 1402 12:58
....یه قل دو قل.....
کاش پیرمرد قبیله
سنگهای ریزش را
می کاشت
باران که که می امد
درخت کوه سبز می شد
وقتی میوه اش می چید
سنگ ریزه
برداشت می کرد
سلام
روز شما بخیر
مهمان دفتر شعر شما بودم
شیوا روان و با نشاط سروده اید
قلبا ارزوی توفیق روز افزون برایتان دارم
مانا باشید