《پند》
روبه صفتان ز غرش شیر بترسید
از شیر رها گشته ز زنجیر بترسید
آتش بزند کاخ ستم را دل پُر سوز
از سوز دل بیوه زن پیر بترسید
این سفره شده غارت و در آن نبود قوت
از طفل یتیمی نشده سیر بترسید
روزی که شود تیغِ پُر از کینه نمایان
از آن لبه ی تیزیِ شمشیر بترسید
از این همه بیداد و ستم دل شده خونین
از این همه دلها شده دلگیر بترسید
بُران بشود آهِ دل طفل یتیمی
از آه دل کودک بی پیر بترسید
گر دِه شده غارت گُنهش پای تو باشد
بس این همه غارت مکن ای میر ، بترسید
پایان نپذیرد به خوشی ظلم ستمگر
از کاخ ستمگر شده تسخیر بترسید
روزی برسد داخل سوراخ شود موش
از آن همه بدبختی و تحقیر بترسید
پندی به شما داد چنین《مخلص صادق》
از زنگ خطر می کشد آژیر بترسید
شنبه۱۴۰۰/۱/۲۸
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 18 آبان 1402 13:42
.مانا باشید و شاعر
سامان نظری 18 آبان 1402 16:13
بسیار عالی استاد
سروش اسکندری 18 آبان 1402 19:53
درود بر شما جناب صادقی عالی بود