《دوری از غم》
مکن زمین دلت را کویر خشکیده
میان خشکیِ صحرا گلی چه کس دیده؟
میان گفته و کردار آدمی فرق است
چو در عمل بشود حال هر که سنجیده
ز بذر عشق و محبّت بپاش در این دشت
ز بذر عشق و محبّت گلی بروئیده
مکن سرای دلت را شبی سیاه و تار
میان شام سیه نور حق نتابیده
همیشه سرخوش و سرزنده می شود آن دل
که کودکی ز محبّت شبی بزائیده
ز باده پُر بنما ساغر دلت هر دَم
بدان که گوشه ی میخانه غم نخوابیده
بهار دل تو مکن چون خزان به بادِ غم
دلی که پُر شود از غم شود پلاسیده
به لحظه خوش گذران باش و طی بکن ایام
دلی که خوش بشود بذر غم نپاشیده
بدان که عمر گران می شود روان چون آب
در این مسیر عمر زند گند هر که نالیده
همیشه خنده به لب دار《مخلص صادق》
گلی که خنده به لب می شود نخشکیده
چهارشنبه۱۴۰۰/۱/۱۸
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 23 آبان 1402 23:20
درود بر شما
محمدهادی صادقی 24 آبان 1402 23:49
سپاس و درود