《گرمای وجود》
هوایی گرم می خواهم نه سرمای زمستان را
لبی از خنده می خواهم نه آن چشمان گریان را
من آن مرغ غزلخوانم که معشوقم تویی ای گل
بدون گل نمی خواهم بهار این گلستان را
منم آن شوره زار تشنه ی یک قطره ی باران
اگر ابری شود آن دل نخواهم قطره باران را
بهاری سبز می خواهم دلی سرشار از شادی
نگردد دور غم از دل نمی خواهم بهاران را
دلی از عشق می خواهم لبی خندان مثال گل
اگر عشقی نباشد من نخواهم روی خندان را
اگر سوز دلم از آتش عشق تو می باشد
فروزان می کنم این آتش افتاده در جان را
منم صیّاد بی رحمی که صیدش می شود آهو
اسیر خود کنم آخر من آهوی گریزان را
بیادت باده می نوشم در این میخانه ها امشب
به پایان می برم آخر من این غم های دوران را
ز تزویر و ریا دورم مرام من جوانمردیست
کنم بیرون ز تن این جامه ی تزویر شیطان را
ز اوّل آدمی بودی نه حیوان《مخلص صادق》
نگردی برده ی نفسی کند آلوده ایمان را
جمعه۹۹/۱۲/۲۹
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 01 آذر 1402 15:57
.مانا باشید و شاعر
محمدهادی صادقی 02 آذر 1402 07:48
درود و سپاس