《پایان بیداد》
می رسد روزی که روشن می شود این شام تار
ماه تابان می کند روشن شب این روزگار
بیشه خالی می شود از روبه و گرگ و شغال
می شود سلطان جنگل شیر غُرّان باوقار
جای جغد شب ز نو می گردد آن ویرانه ها
می نشیند بر سر این شاخه آن مرغ هَزار
می وزد باد صبا و می برد هر خار و خس
خار و خس ها را برد باد صبا از این دیار
خار و خس دیگر نمی روید در این گلزار ما
در گلستان جای گل دیگر نمی روید چو خار
رو سیاهی بر زغال و سوز و سرما می رود
می رود آخر زمستان می رسد از نو بهار
می شود سر سبز و خُرّم دشت و صحرا و دَمن
لاله و سوسن بروید در دل این شوره زار
مرغ دل پَر می زند در آسمان وقت سحر
مرغ خوشخوان در قفس دیگر نمی باشد حصار
می شود ویرانه آخر کاخ بیداد و ستم
یک پگاهی می رسد از راه دور آن تک سوار
《مخلص صادق》به پایان می رسد عمر ستم
عاقبت روشن شود این آسمان شام تار
جمعه۹۹/۱۲/۲۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 04 آذر 1402 09:40
!درود
محمدهادی صادقی 04 آذر 1402 19:12
درود و سپاس