«زمستان»
زمستان شد هوا سرد است و گرمایی نمی بینم
همه کورند و اینجا چشم بینایی نمی بینم
خزان گردیده باغ دل شده خشکیده شاخ و برگ
بروی شاخه ها یک مرغ مینایی نمی بینم
نه در صحرا شده مجنون سرگردان یکی عاشق
در این صحرایِ بی مهری که لیلایی نمی بینم
نباشد شعله ی عشقی فروزان در دل عاشق
که آتش در دل مجنون و شیدایی نمی بینم
نمی روید میان باغ گل آلاله و سوسن
پُر از خاری شده باغ مصفّایی نمی بینم
شب تار است و ظلمت ، ماه تابانی نمی تابد
در این ظلمت سرا خورشید فردایی نمی بینم
دگر باران نمی بارد بروی شوره زار دل
تمام چشمه ها خشکیده دریایی نمی بینم
فقط صورت شده زیبا در این دنیای بی مهری
در اینجا سیرت خوشرو و زیبایی نمی بینم
شکسته جام دل در آن نباشد باده ی عشقی
در این میخانه من پیر توانایی نمی بینم
هوا سرد و زمستانی شده ای «مخلص صادق»
هوا سرد است و گرمای هویدایی نمی بینم
پنجشنبه99/10/25
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 11 دی 1402 12:30
!درود
محمدهادی صادقی 11 دی 1402 23:04
درود و سپاس
محمود فتحی 11 دی 1402 13:51
سلام مرد بزرگواراحسنت تبارک اله
محمدهادی صادقی 11 دی 1402 23:04
درود و سپاس عزیز