«دلخوشی»
روزگاری دلبری در باغ دل جانانه بود
در میان باغ دل یک بلبلی مستانه بود
شام تاری دل نمی شد در کنار ماه شب
نور مهتاب فروزان در میان خانه بود
اُشتر مجنون روان می شد میان کوه و دشت
از برای عشق لیلی یک نفر دیوانه بود
سنگ خارایی نمی شد جای گوهر قیمتی
در دل دریا فراوان گوهری دُردانه بود
خانه ی پروانه را شمعی نمی زد آتشی
گرمیِ شمع فروزان همدم پروانه بود
صید صیّادی نمی شد دل ، اگر عشقی نبود
در میان دام صیّادان فراوان دانه بود
در سحر سجّاده رنگین می شد از ورد و ثنا
جای پیر مرشد فرزانه در میخانه بود
جام دل پُر می شد از مِی در کنار دلبری
باده ای شیرین درون ساغر و پیمانه بود
سوز عشق و عاشقی در دل فروزان گشته بود
هر دل دیوانه ی عاشق بسی فرزانه بود
«مخلص صادق» چرا طی شد زمان دلخوشی؟
دلخوشی همراه دل در کُنج این کاشانه بود
یکشنبه99/10/21
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 16 دی 1402 10:57
درود بزرگوار ا
محمدهادی صادقی 16 دی 1402 12:57
درود و سپاس
محمود فتحی 18 دی 1402 07:52
سلام استاد آنجا خوش است که دل خوش است گرامی درود برشما
محمود فتحی 18 دی 1402 20:58
درود استاد شعر شماراخواندم مجدد وافسوس خوردم که چه دیدگاه زیبا دارید
ولی گذشته ها گذشته زمان دیگربرنمیگرددانشااله آینده فرزندان مان روش
باشد بحق یزدان پاک