«زود دیر می شود»
تا به خود آمدم زمان شد دیر
قامتم شد خمیده صورت پیر
یک نگاهی به حال خود کردم
از زمانه دلم شده دلگیر
دوره ی کودکی همه بازی
آن جوانی گذشته بی تدبیر
در جوانی غروری حاکم بود
ابر را می بریده آن شمشیر
کم کمک دوره ی میانسالی
می کند حال آدمی تغییر
تا به خود آمدم زمستان شد
سر و رویم سپید گشته اسیر
لرزه بر جان فتاده همچون بید
پیر کرده زمانه غُرّان شیر
ترسِ رفتن به جان من افتاد
رُعب کرده دل مرا تسخیر
آرزوها همه به جا مانده
نشد این دل ز پیر دنیا سیر
«مخلص صادق» عمر چون باد است
ناگهان زود می شود بس دیر
شنبه99/10/20
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 17 دی 1402 09:11
لطیف و دلنشین
محمدهادی صادقی 18 دی 1402 08:51
درود و سپاس
محمود فتحی 19 دی 1402 09:47
سلام شادو مسرور باشید