«از ما گرفت»
هر چه را بخشید دنیا عاقبت آن را گرفت
گر به ما یک لقمه ای بخشید دندان را گرفت
از برایم روشنی بخشی نشد این روزگار
در شب تاریک و ظلمت ماه تابان را گرفت
در میان باغ دنیا قامتم سرو روان
سبزیِ این شاخه های سرو و ایمان را گرفت
در گلستانش غزلخوان بود مرغ دل شبی
شور و خوشبختی ز این مرغ غزلخوان را گرفت
در گلستان بس گلی می شد لبی چون غنچه بود
از حسد این بی حیا لبهای خندان را گرفت
روزگاری چون بهاران بود فصل قلب ما
این زمستان عاقبت فصل بهاران را گرفت
روزگاری بیشه ها پُر بود از شیر نری
روبه مکّاره از ما شیر غرّان را گرفت
در پگاه ما فروزان بود خورشید زمان
این شب ظلمت ز ما شمس فروزان را گرفت
در مسیر زندگانی خوی آدم گشته خواب
کم کمک از آدمی آن خوی انسان را گرفت
«مخلص صادق» رسد آخر به پایان این مسیر
در مسیر زندگی آرامش جان را گرفت
جمعه۱۳۹۹/۱۰/۱۹
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 18 دی 1402 11:49
درود بر شما
محمود فتحی 21 دی 1402 10:24
سلام درود عالی سرودید جناب صادقی بزرگوار