«دلبرم»
مرغ دل پَر می زند هر شب به کویت دلبرم
تا بنوشد باده ای از آن سبویت دلبرم
ماه شب تابی که روشن می کند این خانه را
قرص ماهی باشد آن رخسار و رویت دلبرم
پیچ زلفت کرده دل را بند و زندانیِ خویش
یک غُلی گردیده آن گیسو و مویت دلبرم
تیر مژگانت نشیند هر صبا در سینه ام
خون جگر گردیده دل از عشق و بویت دلبرم
بلبلی هستی خوش آوا در خزان باغ دل
نیمه شب می بوسم آخر آن گلویت دلبرم
آتشی از عشق تو افتاده در جان و دلم
این دلم هرگز نگردد چون هوُیت دلبرم
ماهیِ لب تشنه ای هستم تویی آب حیات
می خورم از چشمه ی جوشان و جویت دلبرم
گوهر چشمان من چون باده مستی می دهد
می کنم پُر باده آن جام و سبویت دلبرم
شهره گردیدم شدم مجنون عالم نیمه شب
می خرد این دل تمام آبرویت دلبرم
«مخلص صادق» زند پَر هر دلی عاشق شود
پر زند این مرغ دل هر شب به سویت دلبرم
پنجشنبه99/5/30
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 19 اردیبهشت 1403 10:58
.مانا باشید و شاعر
محمدهادی صادقی 19 اردیبهشت 1403 23:32
درود و سپاس