به نام خدا
رفت تا با رفتنش،این خانه را ویران کند
خانه اش آباد...ما را حرف این و آن کند
بیخودی دل را سپردم دست او ...دیدی شما!؟
اشتباهی اشتباه قبل را جبران کند
دل سپردن دست محبوبی که از دل فارغ است
مثل این است کدخدائی دزد را مهمان کند
عشق نامرد است گاهی می تواند با فریب
ماده گرگی را رفیق گله ی چوپان کند
من که سهل است یوسفش را برد با مکر زنی
تا به جرم پاکبازی سالها زندان کند
آنقدر چزّاند یعقوب نبی را ؛عشق... تا
کار درمان دلش را بوی پیراهن کند
وای اگر روزی زنی دستش به کار عشق رفت
می تواند یک یَلی را عاشق باران کند
حق بده یک مرد با آن یال و کوپال سِتَبر
پُک به پُک آه دلش را در نی قلیان کند
دم به دم سیگار وچایی رو چایی،گاه هم
سر کند زیر لحاف و اشک را پنهان کند
عشق بد در رفته اسمش؟... نه خدائی کار کیست
این همه حلاج را بر دار آویزان کند
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 12 تیر 1402 10:57
.مانا باشید و شاعر