یک روز ببینمت که ...بیفتی به التماس
ای یار بی وفای کم احساس ناسپاس
در هندسه نقوشِ پر از نقش کهکشان
ضلعی غریبه ام و مع الفارق از قیاس
یک خط ساده ام، که کشیده خدا شبی
بر منحنیِ قلبِ کج و معوَجت مُماس
نه میرسم به تو و نه نوری که بر خورد
یک پرتواَت به برکه ی احساسم، انعکاس
رودی و سنگریزه ام و ... غَلت میخوری
اینقدر بی تفاوت و اینقدر بی حواس
هر روز روبروی آیینه، در گیر با تو ام
هر روز خرده شیشه ام از حسرت و هراس
باشد!... هزار تکه ام ،این حال آینه است
مثل تو نیستم که به صدررنگ وصد لباس
با این همه به قلب آینه فریاد می کشم
برگرد بی وفای سنگدل قدر ناشناس
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 28 تیر 1402 18:09
.مانا باشید و شاعر
بهرام داودپور 28 تیر 1402 21:59
زیبا و با احساس.درود