برروی قصرسلطانی که باچوب گران بهای ساخته شده بودلک سیاهی
پدید آمده بودسلطان تمام دانشمندان رافراخونده بوداما راه بجایی
پیدانکردتاایکه روزی فقیری درآن شهر عبور میکرد چون ازاین
ماجراباخبرشده بود گفت من میتوانم لکه سیاه راعیب یابی کنم
وعلت رابگویم خبر سریعا به سلطان رسیداودستور داد بلا فصله
آن فقیررا به حضورش بیاورندغلامان سلطان آن مرد فقیر را به
حضور سلطان بردندسلطان به فقیر گفت ای مرداگرتوانستی لکه
سیاه راعیب یابی کنی انعامی به توخواهم داددرغیر این صورت
گردن توراخواهم زدفقیر که بدرستی میدانست علت لکه سیاه
چیست پذیرفت وگفت علت آن لکه سیاه این است که کرم
کوچکی درآن لانه کرده است وبااطمیان خاطر گفت هرحکمی
بفرمایدقبول دارم سلطان دستور داددرب رابشکافند دیدند
همان طور که فقیر گفت بودکرم کوچکی درآن لانه کرده است
سلطان ازدرایت فقیرخوشحال شددستور دادمقداری ازپسمانده
غذای آشپزخانه رابه اوبدهنداوغذاراگرفت رفت وهیچ بزبان
نیاوردتاروزی سلطان بااسب چابکی که سواربودازکنارشهرگذر
میکردکه اتفاقی فقیر رادید گفت ای مرد ابن اسب چگونه اسبی
است فقیر پاسخ داد بسیار اسب خوبی است اما اگر ازکنار رود
خانه یادریاچه ای گذرکندباسرعت بداخل آب می پردسلطان
پیش خود گفت امتحان میکنم سواربراسب به رودخانه رسید
اسب تاچشمش به آب افتاددرمیان آب پریدفردای آن روز
سلطان دستور دادفقیررابیاورند سلطان به فقیر گفت چگونه
دانستی این اسب میان آب می پردفقیردرپاسخ گفت مشاهده
کردم دیدم دربالای سم اسب موی گاومیش دیده می شد ازاین
رودانستم زمانی که اسب کره بوده شیرگاومیش خورده است
وعادت مادری خودرا نمی تواندفراموش کندسلطان مجدد
دستوردادمقدار پسماندنه غذای آشپز خانه به آن بدهنداما
فقیر که میدانست جانش درخطر است باخود می لرزید گفت
سلطان شما سلطان زاده نیستید اگر میخواهی گردنم رابزن
بلکه شما غلام زاده ای بیش نیستی دومسلیه بزرگ راعیب
یابی کردم تو پسمانده غذا به دادی دانستم سلطان زاد
نیستی سلطان برآشفت گفت ازجلو چشم دور شو برو
اما سلطان بلا فاصله رفت پیش مادرش که هنور در
حیات بود گفت مادر پدر من کیست مادر گفت این
راز پنهان بماند من باشوهرم بچه دارنمی شدیم کلفت
غلامی که داشتیم تورابدنیا آورده بوددند ماتورا ازآنها
به فرزندی گرفتیم پدر تو غلام خانه ی مابود پسرم
آدم بزرگ هیچ گاه کوچک نمی شود
آدم کوچک هم هیچ گاه بزرگ نمی شود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 10 دی 1402 15:23
لطیف و دلنشین
محمود فتحی 10 دی 1402 21:23
سلام برشما مواید باشید گرامی
فرامرز عبداله پور 10 دی 1402 21:46
درود زیبا ودلنشین سروده اید
⚘⚘⚘⚘⚘❤❤????????????
زنده باشید به مهر
محمود فتحی 11 دی 1402 06:48
سلام دوست عزیز جناب عبداله پور
فرامرز عبداله پور 11 دی 1402 19:37
درود زیبا ودلنشین سروده اید
⚘⚘⚘⚘⚘❤❤????????????
زنده باشید به مهر
افسانه ضیایی جویباری 13 دی 1402 17:31
بسیارزیبا ودلنشین وپرازنکته ها،درودتان باد بزرگوار
محمود فتحی 13 دی 1402 20:21
سلام بانوضیایی گرانمهر سپاس ازاندیشه ی زیبای شما
افسانه ضیایی جویباری 22 دی 1402 13:22
بینهایت جالب وخواندنی بسیارعالی درودتان باد