افروز کاظم‌زاده شاعر تهرانی

بانو "افروز کاظم‌زاده" شاعر، نویسنده و پژوهشگر در زمینه تاریخ حقوق زن معاصر ایرانی، زاده‌ی سال ١٣٥٢ خورشیدی، در تهران است.
وی در رشته‌ی مترجمی زبان انگلیسی تحصیل کرده است و او تاکنون چند مجموعه شعر من‌جمله کتاب‌های زیر چاپ کرده است:
- آرامتر سکوت کن، انتشارات نگیما - ۱۳۸۹
- این استخوان من است، انتشارات سه‌پنج - ۱۳۹۰
- یک زن کمتر یک مرد بیشتر، ناشر مولف - ۱۳۹۷


▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
[هفت‌بند]
-۱-
قدم به قدم
دم به بازدم
تا که هیچی بزرگ شود
بوی خون بدهد
کلید از دست‌داده‌ها
و برگشت ناگهانی صدا
از بیابان
و انعکاس درد
در شبکیه‌ی درخت
...
می‌آید خون
خون می‌آید
از دل بر دامن
روی برف.
-۲-
شاعری بی‌لبخند
چشمی بر آتش، خیره
به دورترین هجای هستی مشغولم
در خطوط کج انسان
در حافظه‌ی تهران 
چه بویی می‌آید از رخوت
بر سه‌کنج سکوت
-۳-
کجا بودم
عطر باد خفه کرد مرا
وقتی امضا بر من بوسه زد؟
-۴-
از آغوش آغاز می‌شوی
وقتی مرگ بر صورتم پهن است
- کفن مرطوب خیار بر جراحت پوست -
در بی‌انتهایی زمان
در تفسیر شک
در تنفّس اشک
از انهدام دو تکه گوشت صورتی
که زیر کفش‌هات می‌مردند
زندگی از میان دو پرده‌ی آویخته می‌گذرد
با فاصله‌ی نور
صدای چکه‌های آب
در تکرار سوزِ هفت‌بند
ای باد!
به موج‌ها بگو
نقره‌اندودم کنند
و به مهتاب
آرام‌تر عبور
-۵-
نه می‌میرد
نه سر بر می‌گرداند
در من هزار خیابان قدم می‌زند
بی‌چهره
"من" هر روز "من" می‌زاید
به هزار خیابانی که
در چشم‌ها تکثیر می‌شوند
و لکه‌ی خون
لزج
چسبناک
کودکی
-۶-
ساختم
تندیسی از ابری سرخ
که زیر چشم‌های وحشی‌ام نمی‌گنجید
آشوب‌گری کوچک
نت‌هایم را می‌نواخت
در احتمالی غمگین
ورق می‌خوردم
...
فقط این روزهاست
که ساعت‌ها زودتر می‌دوند.
و من در غباری کاشته‌شده
لای ملافه‌های زندگی
تا می‌خورم.
-۷-
سه گوشه‌ی چهره
سه گوشه‌ی زنده‌گی
سه گوشه‌ی تن‌هایی
سه گوشه‌ی دوشدن‌شان محال
همین نزدیک‌های بی‌صدا
همین نزدیک‌های پر از تهوع
فشار خون زیر صفر
مغزها سرمازده
روده‌ها منتشر
بلند بخوان "مزد چنین عاشقی نقد روان دادن است".


(۲)
از صدای اتاق پرت می‌شدم،
پشت سیاهرگ‌های مرده‌
که خون را می‌نوشیدند
از کیسه‌ای سیاه
از ترسِ سوزن‌هایی که می‌آمدند فرود
بر مویرگ‌هایی پاره شده از ترس
مرگ، که گره می‌خورد به زندگی
زندگی که رو بر می‌گرداند
پشت را خالی می‌کرد به حیاتی پر از رنگ
می‌افتاد بر کف اتاق
زیر مهتابی‌های چشمک ‌زن
در راهروهایی بلند
مرگ را از آغاز می‌نوشت
شاید هم از پایان
کودکی‌ام لای درهای چوبی می‌دوید
گاهی هم لای درها می‌ماند
گاهی هم کلاغی بر آن زار می‌زد
گاهی می‌شد بی‌مو‌
جهان به دو بخش، تقسیم
جهانی برهنه از آشپزخانه‌های بی‌در
جهانی پر از دامن‌ها
و من زندانی شده در تن‌
چپ را نمی‌توانستم بخوابم
راست را نمی‌توانستم بخوابم
نشستن را نمی‌توانستم بنشینم
و در تن‌ام زندانی
زندانی‌ام از تن
تن را به کدام تن گره بزنم
که سبز شود در سیزده سالگی
به دویدن از کوهی
که قابش عکس مادر بود
و من ترجمان غمگین موهاش
لابلای آن افق بی‌نهایت
سک‌سکه می‌کردم
پرت می‌شدم از صدای کوه
این بار صدای خون نمی‌آمد
این بار صدایی بر روحم شَتَکْ می‌زد
بی‌شباهت به صداهای ناموجود
رگ‌هام را زل می‌زدم این بار
که جابجا می‌شدند زیر پوست
که جابجا می‌شدند زیر صورت
دیگر عکس غایب مادرم نبودم
زنی در گوش ایستاده بودم، به فریاد
هوا را ایستاده در نفس‌ام، تنگ
گوش‌هام بال در می‌آوردند و من
در نقطه‌ی کور جهان نشسته بودم.
و من!
به رگ‌های بریده باور داشتم و
هر بار سلولی از من کم می‌شد
اگر لابلای زمزمه‌های گوش میانی
گم نمی‌شدم.
در گِل فرو می‌رفتم و
زندگانی تکرار می‌شد در ضربان آذر
هیولایی با دندان که جا خوش کرده بود
در اردیبهشت به آذر
این بار بی‌صدا خواهم رفت
برای پرت شدن از صدای اتاق
کمی دیر آمدی،
کمی دیرتر از اینکه زنگ‌ها به صدا در بیایند.
آغوش من کمی مرده است.


(۳)
مرا بریزان
از گوشه‌ی چشم چپ
از اضطرابی که بر پوستم
در ناکجا می‌رود
شب را بتکان
از پلک‌های باز و بسته‌ی پستان‌هایم
که کور نشوم از چشم همسایه
دست‌هایم، لال
خواب‌هایم، شکسته
پروکسی شما در حال قطع شدن است
قطع می‌شود زبان از دهان
دهانی که سنگ می‌شود در دندان
سگ که هار می‌شود از دندان
و صدایی که می‌شکند در گوش
در گلو
خفه شو
تمام جهان فریاد می‌زنند خفه شو
سلام، ببخشید خانوم
زولپیدم دارید؟
پنج داره و ده، کدوم؟
قوی‌ترین‌اش، که بخواباند گوش‌هایم را
بخواباند چشم‌هایم را
بمیراند مرا از حافظه
برای چی می‌خوای حالا؟
خانم‌ها و آقایان
توجه فرمایید
من دو سال یک بار می‌میرم
شاید که نه در آن دو متر جا و با سه متر کفن
در همین کوچه‌ی آذری
در همین پلاک ۱۸، طبقه‌ی دوم
انتهای تنهایی، سمت راست
کجایم من؟
ایستاده بر آسفالت کوچه
که سرخ می‌گویم و او سیاه می‌ریزد بر صورتم
در آن یا بر آن سرابی که دهانم را دوخت
سکوت از کدام فریاد باردار شد؟
سکوت‌ها و فریادها در خلسه‌گی زولپیدم
چند خواب از من ربودند؟
می‌آویزم به سیاهیِ آسفالت کوچه
پاها تاول می‌زنند از سیاهی
کجایم من؟
این روزاست که طبقه‌های یخچال بریزه پایین.
می‌دونی بیشتر از همه‌ی درها
در یخچال باز میشه؟
چه حکایتیه روزی بیست‌بار در یخچال رو باز کنی و بدون اینکه بفهمی چی می‌خوای.
چشمانم دوخته می‌شود به او
اویی که همین روزهاست فرو بریزد
جمعش کنند از کف آشپزخانه
می‌زنم بیرون از خودم
از تو؟
از او؟
جای دیگری هستم
جایی مثل برهوت
لامکان و لازمان
از زمان و مکان جا مانده
تلو می‌زدم بین خطوط خیابان
آقا ماسک دارین؟
پروکسی شما در حال قطع شدن است
سبزها در حال سبز شدند
قرمزها هم
میگه تابستون بود
اینجا می‌خوابیدم
بدون زولپیدم.



گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 58 نفر 90 بار خواندند
محمد مولوی (03 /07/ 1402)   | سیاوش دریابار (06 /07/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا