گراناز موسوی شاعر تهرانی

بانو "گراناز موسوی"، شاعر و فیلمساز معاصر ایرانی زاده‌ی سال ۱۳۵۴ خورشیدی در تهران و اکنون ساکن استرالیا است. او به جز سرودن شعر به نوشتن نقد کتاب، ویراستاری‌ادبی، ترجمه،  فیلمنامه‌ نویسی، کارگردانی  سینما و بازیگری نیز پرداخته‌است.
تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته شیمی در دانشگاه الزهرا آغاز نمود که بعداً با مهاجرت به استرالیا در سال ۱۳۷۶ آن را رها کرد. سپس در رشته‌ی سینما در دانشگاه فلیندرز و سپس مدرسه‌ی فیلم، تلویزیون و رادیوی استرالیا (AFTRS) به ادامه‌ی تحصیل پرداخت. پایان‌نامه‌ی دکترای وی در دانشگاه سیدنی  "زیبایی‌ شناسی سینمای شاعرانه " بود.
او اکنون مشغول به تدریس پاره‌ وقت در دو دانشگاه در استرالیا است.
او از کودکی شعر می‌سراید. در ۱۲ سالگی برنده جایزه شعر دانش‌آموزی منطقه ۳ تهران شد و در ۱۷ سالگی نخستین آثارش را در مجله‌های آدینه، دنیای سخن و چاووش به چاپ رساند. سپس یکسال بعد نوشتن نقد کتاب و ویراستاری ادبی را در مجله‌ی دنیای سخن آغاز کرد.


▪︎فیلم‌شناسی:
- تهران من، حراج (فیلم بلند داستانی-محصول مشترک ایران و استرالیا) - ۲۰۰۸. / این فیلم منتخب رسمی جشنواره‌های بین‌المللی فیلم تورنتو، روتردام، پوسان (۲۰۰۹)، موزه هنر مدرن نیویورک و برنده‌ی جایزه‌ی بهترین فیلم مستقل سال استرالیا است.


▪︎کتاب‌شناسی:
- خط خطی روی شب - ۱۳۷۶.
- پا برهنه تا صبح - نشر سالی - ۱۳۷۹. (برنده نخستین دوره جایزه شعر امید ایران، «کارنامه» شد و به چاپ چهارم رسید.)
- آوازهای زن بی‌اجازه - نشر سالی - ۱۳۸۱.
- "Les rescapés de la patience"
(این کتاب در پی بورسیه ادبی در فرانسه، به شکل مجموعه دو زبانه در سال ۲۰۰۵ در این کشور به چاپ رسید.)
- حافظه قرمز -)۱۳۹۰(چاپ استرالیا)


▪︎بازیگری:
- آب - رجب محمدین - ۱۳۸۰.
- جاده عشق - رجب محمدین - ۱۳۷۲.
- به خاطر همه چیز - رجب محمدین - ۱۳۶۹.


▪︎نمونه‌ی شعر:
(۱)
هر چه نقش بود در نگار تنم
                                 به دار رفت
هرچه دار بود در ندار تنم...


(۲)
دستان فرارم را که رها کنی
در شدت کوچه‌های پر رفت و نیامد گم می‌شوم
ته بن‌بستی که آخر تمام قصه‌های دویدن بود
فقط کلاغ نبود که به لانه‌اش نرسید
اعتراف می‌کنم: ریشه‌های بی‌گذرنامه‌ام را به خاک‌های جعلی سپردم
با گلدان‌های شکسته ساختم
و خاطره‌ها را دیوار باران کردم
خلاص!...
از سینه‌ی دیوار فرار کردم و در بیخ دیواری دیگر
تمام عکس برگردان‌هایمان را باختم
بر عکس شدم
و دیگر برنگشتم.


(۳)
ایمان بیاور
که حرای من آغوش تشویشی توست
آیه به آیه می‌آیی و آرام می‌گیرم...
حتا اگر خورشید در یک دستم و ماه در دست دیگرم
باز در جمعه‌ی چشمان تو تعطیل می‌شوم
شاید وقتی دیگر مبعوث شوم
فعلا جهان کنار تو امن است.


(۴)
به هوای تو آمده بودم
پروازی در دست و
آوازی در گلو
همه‌ی زخم‌های صدایم از هوای رسمی بود
کنار پرهای چیده‌ی جمعه
آسمان میله میله و قفل
لب‌های باز زخم
در پیراهن راه راه و رگ به رگ
به هواخوری آمده بود
پروازم توبه کرد
آوازم ماند سر موضعش
فردا در روزنامه‌های صبح و عصر
در اثر برخورد پر با جسم سخت
یا جسم سخت با پر
زنی لب حوض اشی‌مشی به پهلو می‌افتد
طبق گزارش رسمی پزشکی قانونی
آوازی در گلویش گیر کرده بود.


(۵)
[حرف‌های روپوش سرمه‌ای]
حتا تمام ابرهای جهان را به تن کنم
باز ردایی به دوشم می‌افکنند
تا برهنه نباشم
این‌جا نیمه‌ی تاریک ماه است
دستی که سیلی می‌زند
نمی‌داند
گاهی ماهی تنگ
عاشق نهنگ می‌شود
بی‌هوده سرم داد می‌کشند
نمی‌دانند
دیگر ماهی شده‌ام
و رودخانه‌ات از من گذشته است
نمی‌خواهم بیابان‌های جهان را به تن کنم
و در سیاره‌ای که هنوز رصد نکرده‌اند
                                                نفس بکشم
حتا اگر باد را به انگشت نگاری ببرند
رد بوسه‌ات را پیدا نمی‌کنند.

به کوچه باید رفت
گرچه ماشین‌ها از میان ما و آفتاب می‌گذرند
به کوچه باید رفت
این همه آسمان در پنجره جا نمی‌شود.

می‌خواهم در جنوبی‌ترین جای روحت
                                        آفتاب بگیرم
چراغ سقفی به درد شیطان هم نمی‌خورد
آن که پرده را می‌کشد
                                نمی‌داند
 همیشه صدای کسی که آن سوی خط ایستاده
                                                 فردا می‌رسد
بگذار هر چه می‌خواهند
                                 چفت در را بیندازند
امشب از نیمه‌ی تاریک ماه می‌آیم
و تمام پرده‌ها و رداها را
تکه تکه خواهم کرد
بگذار برای بادبادک و شب تاب هم
اتاقی حوالی جهنم اجاره کنند
من هم خواهم رفت
می‌خواهم پیراهنم را به آفتاب بدهم.                     


(۶)
[نامه به مردی که نمی‌شناسم]
ظهر که از دیوار بالا رفت
ساعت که پا روی پا انداخت
با خودم گفتم
مرگ می‌تواند منتظر باشد
تا حرف‌های ناگفته تمام شود
ما این همه منتظر فردا شدیم
تا شب از موهای‌مان پرید
حالا برف می‌بارد
و مرگ باید منتظر شود.


(۷)
صبح
صورتم را از آینه کندم
رد سرمه
و آتشی بر لبان عاشق آینه جا ماند
در راه
کنار کوچه‌های معطل
از بچه‌های بی‌توپ پرسیدم
                                   چند شهریور میان ماست
می‌دانم
روزی دستان حاصلخیز تو می‌آید
و مثل گل کاری همین میدان می‌شوم
و دیگر هیچ
جز حرف‌های نیمه کاره‌ی باد

تا به اداره برسم
                       به مدرسه
                                      به مغازه
به جایی که هیچ کجا نیست
به خانه‌ای بی‌پلاک
هزار بار گم شدن را جیغ می‌کشم
تو این جا را نمی‌شناسی
کوچه سهم پسرهاست
سهم ما در ادامه‌ی صف‌های خستگی
کوچه را به انتها می‌رساند
به جایی که کلاغ‌های حاشیه‌ی عصر
با تردید به شباهت دخترهای مدرسه
                                                    نگاه می‌کنند

خبر شدی؟
ماهیان بی‌گذرنامه هم رفتند و دریایی شور به جا ماند
و آسمان کفاف این همه تنهایی را نمی‌دهد.


(۸)
شب که بیاید
این نامه هم تمام می‌شود
و من به عکس کودکی‌ام که روی تاقچه پیرتر شده
                                                       نگاه خواهم کرد
و به یاد خواهم آورد
که هیچ کس با ما نگفت
پنجره
جا پای رهگذران را از یاد می‌برد
و آسمان کفاف این همه تنهایی را نمی‌دهد
کاش به ما کسی گفته بود که ماه
پشت درهای بسته می‌میرد
مرگ می‌آید
                   و فردا دنباله‌ی خواب دیشب است.


(۹)
حالا عصر است و از بتونه کردن روزها به خانه می‌آیم
و بودنت بوته‌ای است
که به زندگی سنجاقک اضافه می‌شود
تا مرگ روی زندگی ناچیز شب پره نیفتاده
بیا
تا کنار این همه گیاه و زمین و آدم
                                                 تنها نمانم
این جا
اگرچه انتظار را با آهی که پشت پنجره‌هاست
                                             می‌کشیم و تمام می‌شویم
بیا
مثل آسمانی که یک عمر روی بام ایستاده
آخرین حرفم
نشستن کنار توست.                                       


(۱۰)
[آوازهای زن بی‌اجازه]
قهر
پوست می‌اندازم
در فصل اتصالی سیم‌های رابطه
برق از چشمانم می‌پرد
و شمیران تنت دیگر
                             شمشادم نمی‌کند
در خطوط ناشناس گفت
بیدبید می‌لرزم و
دلم گم گم 
گم‌تر از حشره‌ای بی‌ربط
                                  از حاشیه می‌رود.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 122 نفر 237 بار خواندند
محمد مولوی (08 /07/ 1402)   | سیاوش دریابار (10 /07/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا