چمدانِ بهار باز شد و، رنگ سبز از درون آن پاشید
دشت قرمز شد از شقایق ها، خواب زیبای ارغوان را دید
......
باد در گوشه ای ازین دنیا، عشقبازی نمود با دریا
ابرها را فشرد و آوردش، آسمان اشک شوق را بارید
......

۱
ماندیم قرنطینه شده در خانه
سرگرمی ما شده فقط رایانه
شب ها همه تا صبح درون گوشی
از وعده ی ما حذف شده صبحانه
....
۲
دیگر بخدا خسته شدیم از خانه
بی پول شدیم و نیست شدیارانه
باید بروم خنزر و پنزر بخرم
...

شعر ما قصه ی دردیست فراموش شده
غرش کوه سفیدیست سیه پوش شده
قصه ی شاعر خوش ذوق که از بیم حسود
راهی و معتکف دامنه ی یوش شده
قصه ی مزدبگیریست که در زیر فشار
فکر و ذکرش به فنا رفته و مدهوش شده
قصه ی مردم ...

,,,مادر،،،،،
کوله بارت پر از غم و درد است
چهره ات رود خانه ای از مرگ
این چه راهیست جبر تاریخست
آخرش داستان برگ و تگرگ

تو خدایی خداتر از هر چیز
عاشقانه ترین غزل هستی
چادرت بوی عاشقی دارد
تو که نوشین ت...

ای کاش که از تو خبری داشته باشم
از گوشه چشمت گذری داشته باشم
من باشم و تو باشی و یک جشن شبانه
ای کاش شب بی سحری داشته باشم
حووای دل ادم من هستی و میشد
از ناز و فریبت حذری داشته باشم
چون واحه ی خشکی ...