. شعر از چهره ی زیبای تو جاری می شد
آن زمانی که لبت رنگِ اناری می شد
کوچه از بوی تو سرمست شدو می خندید
ماه با دیدنِ تو زار و فراری می شد
بعدِ تابیدن تو دشت شکوفاتر بود
آسمان صافتر و شهر بهاری می شد
در مسیرِ تو ازین کوچه به آن کوچه چرا
این همه خرجِ گل و آینه کاری می شد؟
بی تو افسانه ی خلقت وَ هبوطِ ادم
سرد و تکراری و اصلاً سرِکاری می شد
ردّ لبهای تو بر روی لبانم مانده
لبِ من بعدِ تو درگیرِ خماری میشد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 28 شهریور 1399 19:06
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
مسعود مدهوش 28 شهریور 1399 19:55
درودها جناب استاد ذولفقاری عزیز
غزلی زیبا و عاشقانه افرینها
کرم عرب عامری 28 شهریور 1399 22:10
منصور آفرید 29 شهریور 1399 17:47
درود بر شما بسیار زیبا