فکر کنم بیماری ات مسری بود
چون
این روزها
قلمم سرش درد میکند
به جای غزل دلنوشته مینویسد
دستم ، پایش شکستگی دارد
نمیتواند به سمت شعر برود
لبم از تب میسوزد
سرخ شده است
درست مثل لب تو
دلم آسم دارد
در هوا...

از حال این روزهایم خبر نداری
نمی دانی ولگرد شده ام
در کوچه پس کوچه های عشقت
در صدد راه جدیدی هستم
برای خواستنت
برای داشتنت
می خواهم
از هر راهی،از هر مسیری ،از هر طریقی
تنها و تنها خودم دوستت داشته با...

من بعد از تو
زنده میمانم
شاید خودت را نداشته باشم
اما
خاطراتت هست
من با آنها نفس میکشم
این یعنی همان "تنفس مصنوعی"...

نفسم بند نفس های نفسی هست که نیست...
شاید بی هوا نباشم
اما
هوای بی تو
مگر ارزش نفس کشیدن دارد؟
نه
تو نفسم بودی
در نبودت
مردم از بی نفسی
نفسم باز بیا!
تا با نفست نفسی تازه کنم
که من
بی تو
مردم از بی نف...

نازنین من
بی مهابا
بی پروا
مرا تنگ در آغوش بگیر
چشم در چشم من
لبت را روی لبم بگذار
و
آرام بوسه بزن
اصلا نترس
نهراس
بگذار هر چه میخواهند بگویند
به این ها دخلی نیست
این لب و آغوش و بوسه
شرعی بودنشان با...