گم گشته اندیشه ام
در ورای جهلی مرکب
و روحم
در غنیمت شیطان
در جنگی نابرابر
میان طاعت و عصیان...

دست میگیرم
بر گوش مجروحم
از انزجار قهقهه اش
بر بلندای روحم

وای برمن !
جمجمه منجمدم
از افکار متحجرانه
ل...

پشت پلک خوابهایم
باغهای پرشکوفه ی انار را می نگرم
و خود را در میانه ی این باغ
که بازیچه ی باد بازیگرم...

این باد دیوانه ی تردست
گره از بند احساس روسری ام
می گشاید
و رقصان
تا شاخه های سرخ باردار انار...

من حوایم
و تو ؛
همان سیب سرخ ممنوعه
که هوس چیدنت
مرا به هبوط می کشاند.
اینک ؛
در این تبعیدگه زمین
فریب خورده ی شیطان می نامندم
و می بینم
زهرخند تلخ شیطان را
در نگاه تبدارِ هوس آلودم...

من حوایم...
ا...

می گویند در آغوش کشیدنت جرم است

لمس کردنت

و بوسیدنت

می گویند فاصله ها را حفظ کنید

می گویند همدیگر را دورادور دوست بدارید

و این تاوان کدامین گناه نابخشوده ما بود

دلم میخوا...

بر فراز جنگل های افسون زده و عریان
شب غنوده
و نعش ماه را
بر دوش سرو جنگل
نهاده بود...

در میان گام های وهم انگیز سکوت
جنگل خفته بود
و جغد شب
در ظلمتی بی پایان
سقوط ستاره های سرخ
و ماه سپید را
کِل می...