تب گرفته بدنم را ز درون میسوزم
بی سبب منتظرم ، چشم به در میدوزم

دیده ای هرکه کند تب عرقش سرریزد
اشک گرمی زده فوّاره ،زچشم میجوشم

بند بند از بدنم تیر کشد ، در خرداد
بغض ها یخ زده اند ، ضدِغمت می...

حسی
به شعرم گاه میخندند ، وگاهی زرد میگیرند
من از خودکرده مینالم ،جماعت مرد میگیرند

درون بیت ها گاهی بدنبال تو میگردند
وگاهی خسته وغمگین به شعرم نقد میگیرند

نمیخواهم بگویم شعر دریک محتوا عالیست
...

شعر را دم کرده ام ، عصری به دیدارم بیا
رنگ و بو دارد حیاطم ، پشت دیوارم بیا

پر شده از بوی باران ، حوض ایوان دلم
مِه نشسته کنج چشمم، تو پای سیگارم بیا

خاطراتت ابر تیره ، آسمانم رعد و برق
بی گمان...

من غزلی نوشته ام ، پای غزال زندگی
بسته به گردنم جنون، پای دلم دوندگی

رفت قلمم به دشتِ سبز ،گاه بسوی باورم
دفترم از چمن پُر است ،از شریان بندگی

چشمهءخاطرات من،گوشهءدفترم چکید
داده حیات پای گل ،صاف...

آمدی و آمدنت فرق داشت
این غم تو با هُنرت ،فرق داشت

شال و کلاه و چمدان بُرده ای
بُردن این غم بغلت ،فرق داشت

عزم سفر کرده مُحیا کند
نیّت تو با عملت ،فرق داشت

خاطره هایت شده سوهان روح
رفتن تو با ...