کار دل
کشیده کار دلم تا به مرز رسوایی
چو کودکان شده کارم همه تماشایی
کجاست همنفسی تا کشد مرا از خاک
که زنده ام کند او با دمی مسیحایی
ز دست جور زمان نیز دل چنان تنگ است
که چاره ای نبود جز همین شکیبایی
...
وارث آدم
بسا دردا که آنها را دوا نیست
که کس با درد جانها آشنا نیست
به ساغر جای می خونابه دارم
که گرداب غمم را انتها نیست
بدام عشق چون آفتی زمانی
دوایی بهر درد مبتلا نیست
صدف هایند تهی از هر چه گوهر
به...
وارث خورشید
شب اگر پا نکشد از ده ما
روز اگر باز نگردد دیگر
چه کسی با داسش
میکند این همه گندم خرمن
مرغ ها را چه کسی دانه دهد
گاوها را دوشد
کودکان را چه کسی آموزد
که سر کوچه چراغ آویزند
و بداند که ما
ه...
سفال سینه
به جستجوی تو جانا به هر کجا گشتم
به جستجوی تو من نور و روشنایی را
زماه وام گرفتم که جویمت در راه
به جستجوی تو لابلای اختران سرگردان
کناره های افق
در دل فضا گشتم
بیاد روی تو زیبایی بهاران را...
شهامت
در من حلول کن
ای آشنای رمیده
همچون مرگ در بدن مختصری
ای شهامت پنهان
نفوذ کن در رگهای تشنه ام
چون آبی که به ریشه می رسد
تا بر خیزد هراسمان از جان
و در معرکه های حیات
جسارت مان بخشد
قلبم را استوار...
تبلیغات
