بیداری
همره باد شتابان تو بیا
وزن غم را پر پر
روی بی رنگی ادراک بریز
چشم من را به تماشای
شط وحشی یک شعر ببر
خواب من را بشکن
عطر بیداری را
روی پرچین پر از غفلت یک خواب بپاش

بالش خواب مرا خیس کن از بید...

تیشه درمان
چونان دربند ت آزادم
که میلم بررهایی نیست
و دل مشتاق تو انسان
که از درد نبود تو
دل من سخت میگیرد

ترا دیدم که می آیی
میا ن سایه روشن ها
ورای خواب و بیداری
در آنجایی که دلها را به غم‌ها آشنا...

جدایی
در گرگ و میش هوا
در خط انفصال روشنایی و ظلمت
در کرانه ی دریا ایستاده ام
آنجا که خشکی لب بر لب دریا نهاده است
ونواری سفید از صدف های شکسته
گوش ماهی های حلزونی
آنها را از هم جدا کرده
و امواج چون...

کویر
ما در درون مرزهای تعب
ناباورانه محصور ماندیم
وبا پوست و گوشت
تجربه کردیم
زیستن های سایه وار را
ودر کویرهای بی باران
امید های بی ثمر کاشتیم
وصبورانه منتظرنوازش باران ماندبم
ذهنمان آکنده بود
از ان...

خوشه های نور
به دیدارم چو می آیی
از باغستان سر راهت
خوشه های نور بیاور
تا بر سقف سیاه شب بیاویزم
دامنت را پر کن از شکوفه های صبح
تا خوابم را با آن
رنگ سپیدی زنم
برایم آواز پرنده ها را
در قفس کن
تا دل...