قطار
یک قطاری در راه
می شکافد دل شب
با صدای تق و تق
می کند گوش بیابان را کر
می نشیند در گوش
آن صدا چون پتکی
که نشیند بر سنگ

مردی استاده خموش
غمزده ، بس حیران
در نگاهش برقی
در گلویش بغضی
با نگاهی ح...

کویر
ما در درون مرزهای تعب
ناباورانه محصور ماندیم
وبا پوست و گوشت
تجربه کردیم
زیستن های سایه وار را
ودر کویری بی باران
امید های بی ثمر کاشتیم
وصبورانه منتظرنوازش باران ماندبم
ذهنمان آکنده بود
از اندی...

صبوری
گفته بودی دل به دریا زن زدیم
آتشی بر قلب رسوا زن زدیم
وا نهادیم ما تمام خیر و شر
چون نبود از بودن آنها ثمر
چون قماری کار ما شد جمله باخت
جان ما در آتشی پنهان گداخت
آتشی بر جان ما شد شعله ور
ناتو...

رنگین کمان
تکه پاره هایی از وجودم را
در هیچی خود پیچیده ام
تا طعمه موریانه ها نشوند
گویی غلا ف نازکی از حیات
به دورم تنیده شده
بیم آن دارم که این لایه پاره شود
و من چون جنینی مرده
در زهدان بمانم
***
...

وصف عشق
گفته بودی عشق باشد کار انسان بیشتر
هر که عاشق تر غمش گردد هزاران بیشتر
گر تو باشی در کنارم می شوم بی خود ز خویش
لیک این دیوانگی در زیر باران بیشتر
نیست آزادی بدون عشق هر گز پر بها
با تو آزادی ...