تفسهای نیمه جان شهریور
به شماره افتاده است
می‌رود

که تمام کند
در سکوت رنگ باخته ی شهر

جان تابستان را
ماریا_مُدان
سپکو...

در پی آشیانه ای
پرنده ی آرزوهایم بوسه می زند
پریشانی زلف خیال را
ومرغ امین‌
از لبان سرخ دعا
آرزوهای بر باد رفته ام را
بر آشیانه ی اجابت می نشاند

#ماریا_مُدان
#سپکو...

حسرت آنست که در دوردست خیال
تو همچون پرنده ای در قفس بی بال


من خیره به رد پای چشمهایت
اشک در راه و تو یک آرزوی محال ...

سایه ات را
کاش در
در باغچه ی حیاط کودکی می کاشتم
که تا ابد از سر خانه مان
کم نشود
سایه ی درخت مهربانی
صدایت را
کاش
در گوش ثانیه ها زمزمه می کردم
تا زمان که راه می‌رود
آوای گرم تو
گوش هر لح...

بر پلک خاطره

پلکهای خاطره را می بندم
دست زمان را می گیرم
وتا جاری زلال خنده های کودکی
می دوم
آنجا که هنوز
لحظه های بیشماری باقی است
تا خاطره ی تلخ نبودنت

#ماریا_مُدان
#سپکو...