بیوگرافی اکرم بهرامچی
جنسیت زن
تاریخ تولد 15 /12/ 1399
کشور بدون مرز
شهر حاشیه ی بودن
بیوگرافی

از روز ازل در هنگامه ی انفجار و طوفان زاده شدم و در ذرات عالم خواهم ماند خواهم سرود و زمان را در واژه هایم خاموش خواهم کرد دومجموعه شعر تا کنون از اشعارم ( مجموعه ی جای پای خدا و انگار باران حرف دارد)چند سال پیش به چاپ رسید البته در بیش از 17 مجموعه شعر از اشعارم به چاپ رسیده مثل شهر سیب ها-حکایت باران- کازیوه- زخم سیب- امواج ارغوانی اشعار برگزیده ی غدیریه منطقه ای اشعار برگزیده ی انتظار - همراه با پاییز اشعار برگزیده ی انجمن کلیم کاشانی- اشعار برگزیده دفاع مقدس و عاشورایی ووو و آخرین مجموعه ی در دست چاپ سرزمین کاوه ها می باشد بیش از 17 سال تدریس شعر و داستان نویسی در کانون فرهنگی تربیتی فدک و مدتی در اداره ارشاد داشته ام بی سوادم الفبای زندگی را هیچکس به من یاد نداد لنگان لنگان در جاده ای پر از فراز و نشیب می روم ایستا نیستم خداوند مرا پویا خلق کرد دنیا برایم دانشگاه بزرگیست که بدون کنکور اجبارا مرا در خود جای داد تا آزمون های سنجش را درونش بسنجم دنیایی که همیشه رنگ عوض می کند می چرخد تا بچرخیم واحد هایش را پاس می کنیم چه بخواهیم و چه نخواهیم


اکرم بهرامچی

مرا در دفتر ِ پاییز بنویس
و در پای غزل ها ، ریز بنویس


بهار ِ سبز ، سهم ِ عاشقان نیست
مرا از زردها ، لبریز بنویس

---------------
مرا چون بید ِ لرزان می پسندی
میان ِ جمع ، پنهان می پسندی

کویر...

ادامه مطلب
اکرم بهرامچی

حالا کمی دیرست..... را جدی بگیرید

این سمت ِ ِ پائین دست را جدی بگیرید


نان را به نرخ ِ روز باید خورد شاید

نان های با پیوست را جدی بگیرید


وقتی که پایی لنگ ماند و معبری تنگ

این آدرس ، دورا ست!!! ...

ادامه مطلب
اکرم بهرامچی

پای تکبیرِ درخت، رقص ِ باران بنویس
و اکر چتری نیست، کمی آسان بنویس


سجده ی قامت برگ ، ریشه در رقص ِقنوت

شاخه در حال رکوع..... مشقِ ِ عرفان بنویس


از فلوتی که خدا، می نوازد آرام
روی نُت ها...

ادامه مطلب
اکرم بهرامچی



این ماه شعبان را نگه دارید لطفاً
این ماه را در راه مگذارید لطفا...........

چشم انتظاری های جمع عاشقان را
بی انتها ، بی مرز بشمارید لطفا.........

دردیست در این روزگار ِ زخم خورده
یک قط...

ادامه مطلب
اکرم بهرامچی

روی بساط ِ هفت سین مُردَه ست انگار
یک رهگذر در جمع ، از یک مرد می گفت
بیچاره تنها بود و بی آزار و بی چیز
یک رهگذر از وصله های درد می گفت


یک سقف ِکوچک سمت ِ شب آن دورها داشت
اما همیشه صبح ه...

ادامه مطلب
تبلیغات
تست
ورود به بخش اعضا

بازدید ویژه