پدر یعنی نگاهی گرم و گیرا
پدر یعنی دلی در حد دریا

پدر یعنی کسی که رنج دیده
تمام عمر خود حسرت کشیده

پدر یعنی خوشی یعنی رضایت
پدر یعنی که یک دنیا حمایت

پدر یعنی سعادت ، شادکامی
پدر یعنی جهانی نیک...

یلدای من...
زاده ی پاییز...
همزاد من...
بمان...

با من بگو چه شد که عزم رفتن کرده ای؟...

دخترک طناز عریان لُر از تبار نیکان...

به کدام ستم زمانه به قهر میروی؟...

بنشین تا با تو بگویم داستان هزار...

فریاد می زنم
سکوتی که گلویم را می فشارد
نه میتوانم ببلعم اش نه قی کنم...

سکوتی تیزتر از خنجر
که هر آن شاهرگ حیاتم را قصد پاره کردن دارد ...

خسته ام...

خسته از نشدن های ممتد
از بن بست های بی روزنه...

به قدمگاه
- سرزمین دلت -
بی محابا ، بی هوا و بی آنکه در بزنم آمده ام
محل پرسه ی من است
قفلی بر آن نیست و در تسخیر من است...

پا برهنه ، با وضو و با لباس احرام
به منزلگاه عشق رسیده ام ...

در آستانه...

تو فراتر از بارانی
ببار
ببار
و ببار !
تا جان گیرد تن خشکیده ی روحم ...
جوانه زند اقاقیای احساسم...

قدری حوض دلم را پاک کن
از اجساد برگهای مدفون...

عطر شمعدانی نفست را در فضای انتظار ! چشمانم پراک...