با زندگی بگو
که مرگ، آنقدرها هم
چیز بدی نیست
در گوشه‌ای نشسته و
زیباتر از موسیقی آشفته‌ی تو
چنگ می‌زند
بر حس و حال کهنه، باور کن
بی چنگ او
یک جای این ضیافت خسته‌کننده
لنگ می‌زند
با زندگی بگو
این دختر ...

خواب هر خاطره دلگیرانه ست
وقتى از جاى تو خالى‌ترم و می‌دانم
زیر آوار همین شب که هنوز
خیلى مانده ست به فردا برسد می‌میرم!
آهای...!
چه کسى پشت کجاست؟
یک نفر در من مى‌ترسد از تنهایى ...

جلال پراذرا...

وهمی معلقم
که درد می‌کند
در یک سکوت مشدد
آه ای همیشه روبروترین
دست مرا بگیر
بالا بکش از این همه حرفی
که دارد مرا در خود فرو می‌بلعد
باید بالا بیاورم
این واژه‌های زیادی را که خورده‌ام
شاید توانستم از آ...

پیش روی
مردمان شاعر آن چشم رویایی
من زبانم بند می‌آید
مثل بهت یک غزل
در نبض مصراع نفسهایم
پلکهایت را فقط
هم‌ساعت یک بوسه
بر هم نه کمی
تا من نفس گیرم...
...

خسته‌ام دیگر از این دیوارها
کوچه‌هاى خالى از دیدارها
مردم از بىحرفى، آوازى مگر
در ته این کوچه، آغازى مگر
دیده از دیدار دنیا سیر شد
این دل نو باوه من پیر شد
اشک در چشمان خون‌آلود واى!
قطره‌اى دریاتر ...